
محله؛ از همسایگی تا خاطرهسازی
محلهها حافظهی زندهی جمعیاند. خاطرات ما با یک درخت توت در گوشه کوچه، یا صدای اذان موذن مسجد محله گره خوردهاند. حتی صداها، بوها و رنگهای محله برای ما معنایی خاص دارند. وقتی محله عوض میشود یا از آن دل میکنیم، بخشی از خاطرههایمان انگار در آن جا میماند؛ جایی که دیگر تکرار نمیشود.
محله در گذشته فقط یک موقعیت جغرافیایی نبود، بخشی از هویت ما بود. جایی که آدمها نه فقط همسایه، بلکه آشنا، همراه و گاهی همسرنوشت بودند. کوچهها نام داشتند، درها باز بود، و بچهها با اسم کوچک صدا میزدند همدیگر را. در چنین محلههایی، زندگی جاری بود؛ نه فقط در خانهها، بلکه در حیاطها، پشتبامها، و حتی لب جوی آب.
سعید احمدی، در یادداشت خود نوشت: محلهها حافظهی زندهی جمعیاند. خاطرات ما با یک درخت توت در گوشه کوچه، یا صدای اذان موذن مسجد محله گره خوردهاند. حتی صداها، بوها و رنگهای محله برای ما معنایی خاص دارند. وقتی محله عوض میشود یا از آن دل میکنیم، بخشی از خاطرههایمان انگار در آن جا میماند؛ جایی که دیگر تکرار نمیشود.
امروز اما مفهوم محله کمرنگتر شده. آدمها کمتر یکدیگر را میشناسند، خانهها دیوارهای بلندتری دارند، و همسایگی تبدیل شده به سکوتی رسمی. اما هنوز میتوان با احیای روابط ساده و انسانی، با شناختن همسایهها، با زنده نگه داشتن یاد محلههای قدیمی، از این مفهوم مراقبت کرد. چون محله، قلب تپندهی شهریست که هنوز میخواهد زنده بماند.
دیدگاه شما چیست ؟!